سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چراغ تاریکی های زندگی

 

حضور قلب در نماز

آیه الله مصباح: یکی از واعظان تهران، در مسجد امام خمینی آن شهر پس از نماز مغرب و عشاء از علامه طباطبائی(ره) پرسید:«چگونه در نماز حضور قلب بیابم؟»
علامه فرمود:«زیاد سخن نگویید،پرگو نباشید».

 



نوشته شده در پنج شنبه 91 آبان 18ساعت ساعت 8:16 صبح توسط علامه بهمن آبادی| نظر

 

 

داستان کوتاه و زیبای تصور من از خدا


من در ابتدا خداوند را یک ناظر ؛ مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاها ئی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ؛ شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم .

 

وقتی قدرت فهم من بیشتر شد؛ به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک می?کند. نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم؛ از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد؛

 

زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد؛ وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را می دانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر می رفتم. اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت؛ او بلد بود.. از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته می گفت : « تو فقط پا بزن ».

 

من نگران و مظطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ » او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم ! وقتی می گفتم : « میترسم » . او به عقب بر می?گشت و دستانم را می گرفت و من آرام می شدم . او مرا نزد مردمی می?برد و آنها نیاز مرا بصورت هدیه می?دادند و این سفر ما، یعنی من وخدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم .

 

خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است؛ بنابراین من بار دیگر هدیه?ها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم « دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است » و با این وجود بار ما در سفر سبک تر است . من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم؛ فکر می?کردم او زندگی ام را متلاشی میکند؛

 

اما او اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد و خدا می?دانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک پرواز کند. ومن دارم یاد می گیرم که ساکت باشم و در عجیب ترین جاها فقط پا بزنم و من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت می?برم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم؛ او فقط لبخند می?زند و می گوید : پابزن

 



نوشته شده در چهارشنبه 91 آبان 17ساعت ساعت 1:50 عصر توسط علامه بهمن آبادی| نظر

 

یا غفار

 

نقل است که در زمان سید العلما الربانیین جمال السالکین حضرت ایت الله العظمی حاج سید علی اقای قاضی(قدس الله نفس الزکیه) در نجف اشرف شخصی بود مشهور به فسق وفجور ودر عین حال محبت ئارادتی به ایت الله قاضی داشت وهر گاه ایشان را در مسیر کوچه وخیابان میدید سلام میکرد مرحوم قاضی هم مرتب سفارش نماز خواندن رابه او میکردند واو هم در جواب میگفت نمیتوانم مدتها بدین منوال گذشت.روزی در یکی از همین برخوردها اقای قاضی به او -که نامش قاسم بود- فرمودند:قاسم! تو که مدتهاست با ما اشنایی ومحبت داری وهر چه میگویم نماز بخوان میگویی نمیتوانم تو مرد هستی حالا از تو میخواهم که یک بار حرف مرا گوش کنی ویک کاری که میگویم انجام دهی بعدا اگر خواستی انجام نده ولی قول مردانه بده که ان را یک بار انجام دهی.
قاسم می گوید: بفرمایید چیست؟ اقای قاضی میفرماید: امشب سحر پاشو ونماز شب بخوان گفت: اشکالی ندارد ولی من شب ها تا دیر وقت به دنبال شب نشینی وعیاشی با دوستانم هستم سحر نمیتوانم بیدار شوم فرمودند: یک ساعتی را نیت کن من بیدارت میکنم او هم ساعتی را گفت ورفت.
ان شب پس از شب نشینی با دوستانش به منزل برگشته ومیخوابد ناگهان در همان ساعتی که نیت کرده بود به طور غیرمنتظره ای از خواب بیدار میشود...وبه یاد قولش می افتد بلند میشود وبرای وضو گرفتن به طرف حوض آب میرود.چشمش که به آب می افتند حالش متغیر شده نگاهی به اسمان می کند به خدا عرض میکن
د:

 

 خدایا من از تو دور افتاده ام عده ای هستند که هر شب این ساعت به در خانه تو می ایند وتو به برکت آنها مرا ببخش واز گناهانم بگذر!به من توفیق بده که هر شب به در خانه تو بیایم!


قاسم وضو میگیرد وبا حالت گریه وانقلاب خاصی نماز میخواند کاملا منقلب ومتحول میشود کارش به جایی میرسد که به عنوان یکی از عباد وزهاد ضرب المثل میشود پس از آنکه سالها ضرب المثل آلودگی وفسق وفجور بود!دائما غرق در حالات خوش معنوی وعبادت وذکر خدا میشود

 

سخنرانیهای اقای فاطمی نیا 

 



نوشته شده در چهارشنبه 91 آبان 17ساعت ساعت 1:39 عصر توسط علامه بهمن آبادی| نظر بدهید

 

از حضرت عباس چه می‌دانی؟

نوحه، محرم، حضرت عباس

 

 

• حضرت ابوالفضل، 14 سال و چهل وهفت روز با پدر بزرگوارش علی علیه‌السلام زیست.1

 

• 9 سال و چهار ماه و هفده روز امامت برادر بزرگوارش امام حسن مجتبی علیه‌السلام را پذیرفت.2

 

• بیست و چهار بهار از حیات پرفروع عباس می‌گذشت که امام حسین علیه‌السلام به امامت رسید و از این پس تا پایان عمر خویش (34 سالگی) ولایت پذیری عاشق بود. 3

 

• گفته‌اند: سن حضرت عباس هنگام ازدواج، بیست سال بوده است و با لُبابه دخترِ عبدالله بن عباس (که پسرعموی پیامبر بود) ازدواج کرد.4

 

• براساس نظر مشهور تاریخ نگاران، ثمره این ازدواج، 2 فرزند به نام عبیدالله و فضل‌الله است.5

 

• برادران تنی حضرت عباس، عبدالله و جعفر و عثمان بودند که همگی در کربلا به شهادت رسیدند. عبدالله 25 سال، جعفر 19 سال و عثمان21 سال داشت.6

 

• اینکه به او «ابوالفضل» می گفتند، به خاطر یکی از این دو علت است: 1. پسری به نام فضل داشت؛ 2. چون سراسر زندگی درخشان آن حضرت، پر از فضل و فضیلت بود؛ مگر نه اینکه ابوالفضل یعنی پدر فضیلتها.7

 

• نام مبارک قمر بنی هاشم عباس علیه‌السلام، بنا بر حروف ابجد 133 است.

 

• بارها و بارها تجربه نشان داده اگر کسی برای برآورده شدن حاجت و رفع گرفتاری خود، پس از نماز روز جمعه، 133 بار بگوید: «یا کاشِفَ الکَربِ عَن وَجهِ الحُسینِ؛ اِکشِف لی کَربی بِحَقّ اخیکَ الحُسَین؛ ای عباسی که اندوه را از چهره حسین برطرف ساختی! اندوه مرا به حق برادرت حسین برطرف کن.» انشاءالله حاجت او برآورده می‌شود.

 



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 16ساعت ساعت 1:53 عصر توسط علامه بهمن آبادی| نظر بدهید

 

آخرین دعای امام حسین(ع)

 

دعایی که امام حسین علیه السلام روز عاشورا به فرزند خود آموخت

از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت شده که می‌فرمایند: پدرم در آن روز که به شهادت رسید (روز عاشورا) مرا به سینة خویش چسبانید: در حالی که از زخم‌هایشان خون، فوران می‌کرد و فرمود: ای فرزند! از من دعایی را که فاطمه علیها السلام آن را به من آموخت فراگیر و او از رسول الله صلی الله علیه و آله و آن حضرت نیز از جبرییل تعلیم یافته بود تا در حوائج، مهمّات، اندوه و حوادث تلخی که بر او وارد می‌شود و پیش‌آمدهای عظیمی که رخ می‌دهد بخواند.

فرمود: بخوان:

 

بِحَقِّ یس وَ الْقُرآنِ الْکَرِیمِ وَ بِحَقِّ طه وَ الْقُرآنِ الْعَظِیمِ یا مَنْ یَقْدِرُ عَلَی حَوائِجِ السّائِلِینَ یا مَنْ یَعْلَمُ ما فِی الضَّمِیرَ یا مُنَفِّسَ عَنِ الُمَکُرُوبِینَ یا مُفَرِّجَ عَنِ الْمَغْمُوْمِینَ یا راحِمَ الشَّیْخِ الْکَبیرِ یا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ، یا مَنْ لا یَحْتاجُ اِلَی التَّفْسِیرِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افْعَلْ بِی کَذا وَ کَذا1

 

برگرفته از کتاب بهار جان‌ها/ آیت الله کریمی جهرمی


1- دعوات، قطب الدین راوندی، ص54؛ در ضمن به جای: «و افعل بی کذا و کذا» باید حاجات خود

 



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 16ساعت ساعت 1:48 عصر توسط علامه بهمن آبادی| نظر بدهید

شیخ بهایى قاضی نمی شود

شیخ بهائی

روزى شاه عباس به شیخ بهایى گفت:

دلم مى‏خواهد ترا قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را منظم کردى دادگسترى را هم سر و صورتى بدهم بلکه احقاق حق مردم بشود.

شیخ بهایى گفت:

قربان من یک هفته مهلت مى‏خواهم تا پس از گذشت آن و اتفاقاتى که پیش آمد خواهد کرد چنانچه بار هم اراده ملوکانه بر این نظر باقى باشد دست به کار شوم و الا به همان کار فرهنگ بپردازم.

شاه عباس قبول کرد و فردا شیخ سوار بر الاغش شده و به محل مصلاى خارج از شهر رفت و افسار الاغش را به تنه درختى بست و وضو ساخت و عصاى خود را کنارى گذاشت و براى نماز ایستاد، در این حال رهگذرى که از آنجا مى‏گذشت، شیخ را شناخت، پیش آمد سلامى کرد شیخ قبل از عقد نماز جواب سلام را داد و گفت:

اى بنده خدا من مى‏دانم که ساعت مرگ من فرار رسیده و در حال نماز زمین مرا بلع مى‏کند، تو اینجا بنشین و پس از مرگ من الاغ و عصاى مرا بردار و برو به شهر به منزل من خبر بده و بگو شیخ به زمین فرو رفت. لیکن چون قدرت و جرات دیدن عزرائیل را ندارى چشمانت را بر هم بگذار و پس از خواندن هفتاد مرتبه قل هو الله احد مجددا چشم هایت را باز کن و آن وقت الاغ و عصاى مرا بردار و برو.

مردک با شنیدن این حرف از شیخ بهایى با ترس و لرز به روى زمین نشست و چشمان خود را بر هم نهاد و شیخ هم عمامه خود را در محل نماز به جاى گذاشته، فوراً به پشت دیوارى رفت و از آنجا به کوچه‏اى گریخت و مخفیانه خود را به خانه خویش رسانیده و به افراد خانواده خود گفت:

امروز هر کس سراغ مرا گرفت بگوئید به مصلا رفته و برنگشته فردا صبح زود هم من مخفیانه مى‏روم پیش شاه و قصدى دارم که بعداً معلوم مى‏شود.

شیخ بهایى فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به دربار رفت و چون از مقربین بود هنگام بیدار شدن شاه اجازه تشرف حضور خواست و چون شرفیابى حاصل کرد عرض کرد:

قبله گاه‏ها مى‏خواهم کوتاهى عقل بعضى از مردم و شهادت آنها را به راى العین از مد نظر شاهانه بگذرانم و ببینید مردم چگونه عقل خود را از دست مى‏دهند و مطلب را به خودشان اشتباه مى‏نمایند.

 

شاه عباس با تعجب پرسید: ماجرا چیست ؟

شیخ بهایى گفت:

من دیروز به رهگذرى گفتم که چشمت را هم بگذار که زمین مرا خواهد بلعید و چون چشم بر هم نهاد من خود را مخفى ساخته و به خانه رفتم و از آن ساعت تا به حال غیر از محارم خودم کسى مرا ندیده و فقط عمامه خود را با عصا و الاغ در محل مصلى گذاشتم ولى از دیروز بعدازظهر تا به حال در شهر شایع شده که من به زمین فرو رفتم و این قدر این حرف به تواتر رسیده که همه کس مى‏گوید من خودم دیدم که شیخ بهایى به زمین فرو رفت. حالا اجازه فرمایید شهود حاضر شوند!

به دستور شاه مردم در میدان شاه و مسجد شاه و عمارت‏هاى عالى قاپو و تالار طویله و عمارت مطبخ و عمارت گنبد و غیر اجتماع نمودند، جمعیت به قدرى بود که راه عبور بر هر کس بسته شد، لذا از طرف رئیس تشریفات امر شد که از هر محلى یک نفر شخص متدین و صحیح العمل و فاضل و مسن و عادل براى شهادت تعیین کننده تا به نمایندگى مردم آن محل به حضور شاه بیاید و درباره فقدان شیخ بهایى شهادت بدهند.

بدین ترتیب 17 نفر شخص معتمد واجد شرایط از 17 محله آن زمان اصفهان تعیین شدند و چون به حضور رسیدند، هر کدام به ترتیب گفتند: به چشم خود دیدم که چگونه زمین شیخ را بلعید!

دیگرى گفت:

خیلى وحشتناک بود ناگهان زمین دهان باز کرد و شیخ را مثل یک لقمه غذا در خود فرو برد.

سومى گفت:

به تاج شاه قسم که دیدم چگونه شیخ التماس مى‏کرد و به درگاه خدا تضرع مى‏نمود.

چهارمى‏ گفت:

خدا را شاهد مى‏گیرم که دیدم شیخ تا کمر در خاک فرو رفته بود و چشمانش از شدت فشارى که بر سینه‏اش وارد مى‏آمد از کاسه سر بیرون زده بود!

به همین ترتیب هر یک از آن هفده نفر شهادت دادند. شاه با حیرت و تعجب به سخنان آنها گوش مى‏کرد. عاقبت شاه آنها را مرخص کرد و خطاب به آنها گفت:

بروید و اصولاً مجلس عزا و ترحیم هم لازم نیست زیرا معلوم مى‏شود شیخ بهایى گناهکار بوده است!

وقتى مردم و شاهدان عینى رفتند، شیخ مجدداً به حضور شاه رسید و گفت:

قبله عالم. عقل و شعور مردم را دیدید؟

شاه گفت:

آرى، ولى مقصودت از این بازى چه بود؟

شیخ عرض کرد:

قربان به من فرمودید، قاضى القضات شوم.

شاه گفت:

بله ولى چطور؟

شیخ گفت:

من چگونه مى‏توانم قاضى القضات شوم با علم به اینکه مردم هر شهادتى بدهند معلوم نیست که درست باشد، آن وقت مظلمه گناهکاران یا بى گناهان را به گردن بگیرم. اما اگر امر مى‏فرمایید ناگزیر به اطاعتم و آنگاه موضوع المامور و المعذور به میان مى‏آید و بر من حرفى نیست!

شاه عباس گفت:

چون مقام علمى تو را به دیده احترام نگاه کرده و مى‏کنم لازم نیست به قضاوت بپردازى، همان بهتر که به کار فرهنگ مشغول باشى.

از آن پس شیخ بهایى براى ترویج علوم و معارف زحمت بسیار کشید و مقام شامخ علما را به حدى به درجه تعالى رسانید که همه کس آنان را مورد تکریم و تعظیم قرار مى‏داد.



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 16ساعت ساعت 1:39 عصر توسط علامه بهمن آبادی| نظر بدهید

 

ارزش نماز اول وقت

 

آقای مصباح می گوید: آیت الله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود:
« اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! »

اول وقت سرّعظیمی است « حافظوا علی الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشید. » 
خود یک نکته ای است غیر از « أقیموا الصلوة: و نماز را بپا دارید. »
و همچنین که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد. »

 



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 16ساعت ساعت 1:29 عصر توسط علامه بهمن آبادی| نظر

ای کاش هر روز زیارت عاشورا می خواندم

 

شیخ عبدالهادی حائری مازندرانی از پدر خود حاج ملاابوالحسن نقل می کند: 
من حاج میرزا علی نقی طباطبائی را بعد از رحلتش در خواب دیدم و به او گفتم:

آرزویی هم در آنجا داری؟ 
گفت: هیچ آرزویی ندارم جز این که چرا در دنیا هر روز زیارت عاشورای امام حسین علیه السلام را نخواندم. 
رسم سید این بود که دهه محرم زیارت عاشورا می خواند نه در تمام سال؛ از این رو افسوس می خورد که چرا تمام سال نمی خواندم.

 



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 16ساعت ساعت 1:25 عصر توسط علامه بهمن آبادی| نظر بدهید

 

سری عظیم

 

 

 

 

 

ملامحمدباقر مجلسی فرمودند :

 

مشغول مطالعه بودم به این دعارسیدم وآن را خواندم

 

<<بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله من اول الدنیاالی فناءها ومن الاخره الی بقاءهاالحمدلله علی کل نعمه واستغفرالله من کل ذنب واتوب الیه و هوارحم الراحمین>>

بعداز یک هفته مجدد خواستم آن رابخوانم که درحالت مکاشفه ندایی شنیدم از ملائک که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم

 

التماس دعا

 


برچسب‌ها: ملامحمدباقر مجلسیاسرارکراماتدعا
نوشته شده توسط نویسنده : ایران  | لینک ثابت | نظر بدهید

 

خواص آیة الکرسی (آیت الکرسی )شنبه 1391/05/07 7:21 بعد از ظهر

آیة الکرسی  و خواص آن  (آیت الکرسی )


1-  آیه الکرسی نوری از آسمان است .

2-  آیه الکرسی آیتی از گنج عرش است .

3-  آیه الکرسی باعث ایمنی در سفر است .

4-  آیه الکرسی اعلاء ترین نقطه قرآن است .

5-  ذکر رسول مکرم اسلام در بستر؛ خواندن آیه الکرسی بود .

6-  با خواندن آیه الکرسی انسان دچار هیچگونه آفتی نخواهد داشت .

7-  برای رفع فقر آیه الکرسی موثر است و کمک الهی از غیب می رسد .

8-  همه چیز در آیه الکرسی است یعنی کرسی گنجایش آسمانها و زمین را دارد  .

9-  در تنهایی آیه الکرسی بخوانی باعث رفع ترس می شود و از سوی خدا کمک می رسد .

10- آیه الکرسی رادر نماز ها ؛ روزها؛ شبهای ایام هفته ؛ سفرها و در نماز شب و دفن میت بخوانید .

11- هنگام خواب نیز آیه الکرسی بخوانید زیرا با عث می شود خداوند فرشته ای نگهبان و محافظت بگمارد تا صبح سلامت بمانی .

12- هر گاه از درد چشم شکایت داشتی آیه الکرسی بخوانید و آن درد را اظهار نکنید آن درد بر طرف می شود و از آن عافیت می طلبید .

13- پیامبر اسلام (ص) : در خانه ای که آیه الکرسی خوانده شود ابلیس از آن خانه دور می شود و سحر وجادو در آن خانه وارد نمی شود .

14- آیه الکرسی پایه و عرش الهی است و هدف از خواندن آن این است که . . . 

 



نوشته شده در دوشنبه 91 آبان 15ساعت ساعت 6:41 صبح توسط علامه بهمن آبادی| نظر بدهید

 

روزی شخصی خدمت امام حسین علیه‏السلام آمد و عرض کرد: ای پسر رسول خدا، من فرد گناه‏کاری هستم و توانایی دست برداشتن از گناه را ندارم. با این حال از شما درخواست دارم که مرا موعظه کنید. امام حسین علیه‏السلام فرمودند: «ای مرد، هرچه می‏خواهی بکن اما قبل از انجام‏ دادن گناه چند چیز را رعایت کن:

اول این‏که از رزق و روزی خداوند نخور، آن گاه هرکاری می‏خواهی انجام بده؛

دوم آن‏که از ملک خدا بیرون برو بعد هرچه دوست داری گناه کن؛

سوم آن که در جایی برو که خداوند تو را نبیند؛

چهارم، هرگاه ملک الموت خواست روح از بدنت جدا کند و جانت را بگیرد او را از خود دور کن؛

پنجم این که وقتی مالک دوزخ تو را به سوی آتش می‏برد اگر می‏توانی از کار او جلوگیری کن و وارد آتش جهنم نشو.

در آن صورت هرچه می‏خواهی گناه کن».


 

منبع : رهپویان وصال

 



نوشته شده در شنبه 91 آبان 13ساعت ساعت 10:22 عصر توسط علامه بهمن آبادی| نظر بدهید

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin